معنی از تیم های شیرازی

لغت نامه دهخدا

شیرازی

شیرازی. (اِخ) ابوعبداﷲ محمدبن خفیف شیرازی صوفی. از بزرگترین پیشوایان تصوف در فارس بود. وی علم اشارت نیک می دانست و کراماتی به او نسبت می دهند. شیرازی از راویان بود و از حمادبن مدرک و عبدالملک بن خلیدبن رواحه روایت دارد و احوال و داستانهای او سخت مشهور است. مرگ وی بسال 371 هَ. ق. بود. (از لباب الانساب).

شیرازی. (اِخ) ابوالفتح محمدبن عبداﷲ شیرازی هروی، گویند چون غذای شیراز را دوست داشت بدان نام شهرت یافت. وی مردی نیکوکار و واعظ وراوی بود و از ابواسماعیل عبداﷲبن محمدبن علی انصاری و جز وی خبر شنید و ابوسعد سمعانی از او روایت دارد. شیرازی در حدود سال 450 هَ. ق. به دنیا آمد و به سال 548 یا 549 هَ. ق. درگذشت. (از لباب الانساب).

شیرازی. (اِخ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه. سکنه ٔ آن 270 تن. آب آن ازرودخانه ٔ قره سو. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).

شیرازی. (اِخ) ابومحمد سعدبن صلت... کوفی شیرازی. به فارس رفت و در شیراز به قضا پرداخت. وی از راویان است و از اعمش و مطرف بن طریف روایت دارد و محمدبن عبداﷲ انصاری و ابوبکربن ابی شیبه و جز آن دو از وی روایت دارند.مرگ او به سال 242 هَ. ق. بود. (از لباب الانساب).

شیرازی. (ص نسبی) منسوب به شهر شیراز. (ناظم الاطباء). || از مردم شیراز. || لهجه ٔ مردم شیراز. (فرهنگ فارسی معین).
- مثل شیرازیها؛ با گفتاری تهی بالان و نازان. (یادداشت مؤلف).
|| قسمی انگور. (یادداشت مؤلف).

شیرازی. (اِخ) دهی است از بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان. سکنه ٔ آن 180 تن. آب آن از چشمه. صنایع دستی آنجا قالیچه و گلیم و جاجیم بافی. ساکنان از طایفه ٔ چرام. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).


تیم

تیم. [ت َ] (ع اِ) بنده و از آن است تیم اﷲبن ثعلبهبن عکابه و تیم اﷲبن قاسط در نمر، و در قریش. تیم بن مره قوم ابی بکر (رض) و تیم بن غالبین فهر و تیم بن قیس بن ثعلبهبن عکابه ودر بکر تیم بن شیبان بن ثعله و در ضبه تیم اللات و تیم بن ضبه و در خزرج تیم اللات که پدران قبیله اند. (منتهی الارب). بنده و تیم اﷲ بنده ٔ خدا و پدر چند قبیله. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بنده و تیم اﷲ و تیم اللات و تیم قریش، هر سه نام قبیله ای است. (آنندراج).

تیم. (اِ) کاروانسرای بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 342). کاروانسرای بزرگ را گویند. چه تیمچه کاروانسرای کوچک است. (برهان). کاروان سرا. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (غیاث اللغات) (اوبهی). کاروانسرای بزرگ است و حجره و خانه را نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). کاروانسرای بزرگ و بازار. (ناظم الاطباء). خانه و کاروانسرا. (شرفنامه ٔ منیری):
چو پوست روبه بینی به تیم واتگران
بدان که تهمت از دنبه ٔبسرکار است.
رودکی.
نهاده روی به حضرت چنانکه روبه پیر
به تیم واتگران آید از در تیماس.
ابوالعباس.
پیش گرفته سبد باشتین
هر یک همچون در تیم حکیم.
منجیک.
از شمار تو کس طرفه به مهر است هنوز
وز شمار دگران چون در تیم است دودر.
لبیبی.
چو مه گذشت تو شادی ز بهر غله ٔ تیم
ولیکن آنکه ترا غله او دهد به غمست.
ناصرخسرو (دیوان ص 88).
چشم داری ماه را تا نو شود
تا بیابی از سپنجی سیم تیم.
ناصرخسرو.
به سخاوت سمری، از بس که وقف رباط
بر فسوسی بدهی غله ٔ گرمابه و تیم.
ناصرخسرو (دیوان ص 301).
و کوی بکار و تیمچه های بازار و مدرسه فارجک و تیم کفشگران و... همه بسوخت. (تاریخ بخارا ص 113). چون به گرگان رسید... یکی از خدم قابوس گفت که در فلان تیم جوانی آمده است عظیم... (چهارمقاله ٔ عروضی).
جامه شوئی نکرده مادر من
نه پدر تیم را نگهبانی.
سوزنی.
مگر خواهد خرشاعر که از خرکرگان وی
چو تیم خرفروشانی شود دیوان اشعارم.
سوزنی.
امیدهاست که از یال او ادیم برند
هزار کفشگر اندر میان رسته ٔتیم.
سوزنی.
گه چو دمسنجک از شاخ به شاخ
گاه چون شبپرک از تیم به تیم.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 903).
ای کلام تو رشک در یتیم
وی عطای تو دیه و خانه و تیم.
عطار.
سالی بگذشت کاندرین تیمارم
تا دست تو گیرم و سوی تیم آرم.
عطار.
تو نترسی که باغ سازی و تیم
خرج آن جمله از خراج یتیم.
اوحدی.
مست و بیخود درآمد از در تیم
کرده بیجاده، جای در یتیم.
خواجه عمید (از انجمن آرا).
نه مشغول گردی زیاد
به هر جا بنا کردی ایتام تیم.
؟ (از شرفنامه ٔ منیری).
|| کنایه از دنیا. (غیاث اللغات) || گرم و پرواس بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 351) (از اوبهی). غم و اندوه و رنج. (از ناظم الاطباء). تعهد. غمخواری. (فرهنگ فارسی معین):
من ز تیم تو به تیمار گرفتار شدم
تو به تیمار مهل باز به تیم آر مرا.
؟ (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 351).
جانم ار در تیم تیمار فراقش نیستی
آخر از جان یتیمانش غمی بزدودمی.
خاقانی.


قطب شیرازی

قطب شیرازی. [ق ُ ب ِ] (اِخ) رجوع به قطب الدین شیرازی شود.


کوچک شیرازی

کوچک شیرازی. [چ َ / چ ِ ک ِ] (اِخ) رجوع به وصال شیرازی شود.


رضی شیرازی

رضی شیرازی. [رَ ی ِ] (اِخ) سیدمرتضی رضی شیرازی. رجوع به رضی (سیدمرتضی...) شود.


فرهنگ شیرازی

فرهنگ شیرازی. [ف َ هََ گ ِ] (اِخ) ابوالقاسم فرهنگ. فرزند وصال شیرازی. رجوع به فرهنگ شود.


میرزای شیرازی

میرزای شیرازی. [ی ِ] (اِخ) حاج میرزا حسن. و رجوع به حسن شیرازی (حاجی میرزا...) شود.

فرهنگ فارسی هوشیار

شیرازی

(صفت) منسوب به شیراز از مردم شیراز، لهجه مردم شیراز.

معادل ابجد

از تیم های شیرازی

1002

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری